کباب

مادري با دختر 9-8 ساله اش كه به شدت معصوم مي نمايد و از چالوس عازم تهران هستند، از «در» رستوران شهرام واقع در جاده چالوس وارد مي شوند. مادر كه بسيار موقر است به آرامي به پيشخوان نزديك مي شود و از مدير رستوران مي پرسد:
ـ ببخشيد ارزانترين غذاي اين رستوران چقدر است؟
ـ 3000 تومان خانم و آن هم چلوكباب كوبيده.
ـ آيا غذايي ارزانتر از اين نداريد؟
ـ خير، از چلوكباب كوبيده ارزانتر چه مي خواهيد؟
فرزند با خجالت چادر مادر را مي كشد و نجوا مي كند:
ـ مامان ظهر هم ناهار نخوردم، مامان، و پا به زمين مي كوبد.
مادر با اضطراب به مدير رستوران مي گويد:
ـ اگر كباب كوبيده را بدون برنج بدهيد چقدر مي شود؟
ـ 2000 تومان خانم.
ـ لطفاً يك پرس بگذاريد.
چند قدم به سمت ميزهاي سالن پيش مي رود، داخل كيفش را وارسي مي كند. مناعت طبع، نياز فرزند و … با اين همه برمي گردد و خواهش مي كند:
ـ آقا ببخشيد گوشت برايمان خوب نيست لطفا سفارش مرا لغو كنيد.
اما كودك كه تصميم به لغو برنامه ندارد، اين بار گريه را سر مي دهد. قطرات بلورين اشك به آرامي در گوشه ي چشم مدير رستوران نيز ظاهر مي شود، اما خودش را جمع و جور مي كند، پشت به مادر مي ايستد و مي گويد:
ـ ببخشيد خانم غذا را گذاشته اند، نمي توانم كنسل كنم. چند دقيقه بعد براي اينكه مادر تحقير نشده باشد، از همان غذا (يك پرس چلوكباب كوبيده با يك سيخ كباب اضافه) روي ميز گذاشته مي شود.
مدير رستوران:
ـ يك سيخ كباب جايزه ي دختر خانم گل شماست.
و به آرامي يك قطعه اسكناس دو هزار توماني را به سمت دخترك مي لغزاند و مي گويد:
ـ اين هم براي خريدن يك عروسك كوچولو؛ آخه دخترم تو هم هم سن دختر من هستي.
و تحمل نمي كند به نايبش مي گويد:
ـ اون خانم با دخترش حساب كردن يادت نره.
و به كنار رودخانه مي رود تا اشكش سيلي شود و …

اشتراک گذاری:

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.