بایگانی ماهیانه: می 2014

عجب داستانی داشتیم اون شب ها

یادتون هست که یه مدت سریال سالهای دور از خانه ( اوشین ) رو نشون می داد و هر جا که بودیم، تو جاده، تو مسافرت، خونه خاله، خونه دایی و خلاصه هر جا که بودیم، خودمون رو سریع می رسوندیم پای تلویزیون ( یا به قول جدیدی ها  TV ) و سریال اوشین رو می دیدیم؟
خب حالا یادتون هست که زمان انتخابات ریاست جمهوری که منجرب به ریاست دور دوم  آقای احمدی نژاد شد، برنامه مناظره بود و هر جا که بودیم خودمون رو میرسوندیم پای تلویزیون؟
عجب داستانی داشتیم اون شب ها – یکی از کاندیدا ها یه چیزی می گفت و طرفداراش اون طرف تهران فشفشه هوا می کردن، بعد این یکی جواب می داد و اینور تهران یهو چهارشنبه سوری می شد. حالا همه منتظر بودن ببینن اینوری چی میگه که پاتک بزنن و خلاصه این وسط ما بودیم و چشمامون و گوشامون که داشت از سک و صورتمون می زد بیرون، چرا؟ چون حرفهایی رو میشنیدیم که می دونستیم اما از TV و از زبان مسئولین نشنیده بودیم.
یکی چیز چیز می گفت
یکی می گفت بگم بگم؟
خلاصه هر چی بود گذشت
گفتم یه فیلم اون دوره رو براتون بزارم که کمی حال کنیم

کلیپی سرشار از احساسات و انرژی

این کلیپ رو چندبار دیدم و بارها و بارها و دیدم و باز هم اگر ببینم خسته نمی شم.
آنچنان آرامش، انرژی و زیبایی رو در این کلیپ جذب می کنم که واقعا وصف پذیر نیست.
جاری ساختن امید، زندگی و ایمان به بودن رو توی این کلیپ احساس می کنم.
اینکه چقدر کوشش می کنن تا دنیای یکی رو شاد کنن. این که چقدر دیگری برای اونها ارزشمند هست. اینکه گاهی یادمون باشه تو همه جای دنیا آدمها نیاز به دیده شدن دارن.
برام زیباست که مردی با این احساسات ظریف توی دنبا وجود داره و خدا می دونه چقدر تو زندگی اش احساس نیازهایی داره که این صحنه  و انرژی اون بیشتر از تصورش بوده و بلافاصله و قبل از هر حرفی، اشک می ریزه.
اینکه وقتی داورها و تماشاچی این ظرافت رو توی اون می بینن، اون رو به منزله ضعف اش نمی دونن و از همین نقطه بهش حمله نمی کنن.
مادری که کنار این مرد هست و از پیشرفت پسراش اینچنین ذوق می کنه.
شاید این فیلم کنار خیلی از کلیپ های دیگه چیز خاص تر و حرفه ای تر نداشته باشه، اما من اون رو فقط به خاطر احساس خاصی که بهم داد، برای نمایش گذاشتم توی سایتم. ( اگر خواستید می تونید ببینیدش )

[jwplayer mediaid=”1503″]

مردم ایران زامبی شده‌اند

AliHosseini_zambi

زامبی

این متن رو توی فیس بوک یا به قول بعضی ها ( یک شبکه اجتماعی ) خوندم
متن اش متن دردناکی هست اما دردناک تر از اون اینکه رفتم تو فکر و دیدم زیاد هم اشتباه نیست و یا به عبارتی فکر کنم حتی همه اش هم درست باشه .
متن رو بخوندید لطفا:
مردم ایران زامبی شده اند
یک چراغ جادو را مقابل مردم دنیا بگیرید و به آنها بگویید که غول داخل آن یک آرزویشان را برآورده می کند. هر فردی از هر کشوری آرزوی متفاوت خواهد داشت. یکی بوگاتی می خواهد و دیگری کشتی تفریحی دوست دارد، یکی می گوید هواپیمای شخصی و یکی کاخی بزرگ را طلب می کند و یکی هم می خواهد صاحب یک سایت مانند فیس بوک باشد و شاید کسی هم می خواهد نخستین فضانوردی باشد که قدم روی مریخ گذاشته است.
حالا همان چراغ جادو را مقابل مردم ایران بگیر. نفر نخست پول زیاد می خواهد، آن یکی پول فراوان می خواهد، یکی دیگر پول هنگفت می خواهد، آن یکی 3000 میلیارد طلب می کند و یکی دیگر می گوید می خواهد بین فامیل پولدارترین باشد و هرگز ثروت کسی از او بالاتر نرود. بیشتر مردم ایران، آرزویی ندارند. آنها می خواهند هر مشکلی را با پول حل کنند و هر چیزی را با سرمایه گذاری مستقیم مالی به دست بیاورند. آنها حتی اگر سلامتی یکی از اعضای خانواده شان را می خواهند، با خدا و بزرگان معامله مالی می کنند: «اگر شفا پیدا کند، 500 تومن می گذارم کنار…». تعریف خیلی از آنها از «نذر کردن»، ارائه پیشنهاد مالی به آسمان است. کسی نذر نمی کند که اگر مشکلش حل شد، بعد از آن تا جایی که می تواند دروغ گویی یا غیبت کردن را کنار بگذارد. آنها برای ادای نذر خود گوسفند می کشند و گوشت آن را میان چند خانواده پولدارتر از خودشان تقسیم می کنند و کله پاچه اش را هم صبح نخستین روز تعطیل با خوشحالی و سنگک تازه میل می کنند.
اگر می خواهند بقیه دوست شان داشته باشند، خودشان را پولدار جلوه می دهند و اتومبیل های مدل بالا سوار می شوند تا دیگران عاشق شان شوند. آنها می دانند اگر دوست و فامیل احساس کنند که وضع شان مناسب نیست، طردشان می کنند؛ پس وانمود می کنند که دغدغه مالی ندارند. وقتی توی میهمانی می نشینند، درباره قیمت جدید خودروها می پرسند و می گویند که قصد دارند یکی بخرند، اما این در حالی است که هرگز پولی برای این کار ندارند. آنها چنان در پی چشم وهم چشمی هستند که یک کارگر ساده کارخانه خانه پدری خود را می فروشد و به اجاره نشینی روی می آورد تا همسرش بتواند به فامیل خود بگوید که سانتافه سوار می شوند.
بیشتر مردم ایران تاجران خانگی هستند. آنها طلای اندوخته دارند، دلار و یورو خریده اند یا در پی افزایش سود حساب بانکی خود هستند، پس هر روز در سه نوبت صبح، ظهر و عصر، قیمت ارز و سکه را پیگیری می کنند و با شنیدن آن سوت می کشند و نچ نچ می کنند، چون نگران سرمایه خود هستند. مردم ایران آرامش ندارند. آنها به این اعتقاد ندارند که هر کسی باید هماهنگ با درآمد خود زندگی کند. آنها ابتدا یخچال سایدبای ساید را نمادی از ثروت می دانستند و سپس به تلویزیون های تخت روی آوردند. بسیاری از مردم ایران ماهانه قسط خانه و اتومبیل و وسایل الکترونیکی را می پردازند که به آن نیازی ندارند. آنها پارکینگ ندارند، اما اتومبیل گران قیمت می خرند و نیمه شب با شنیدن صدای آژیر دزدگیر از خواب می پرند و با عجله خودشان را به پشت پنجره می رسانند و پایین را نگاه می کنند.
مردم ایران، ثروتمندترین ملت جهان هستند، اما همیشه ناله می کنند که پول ندارند. آن ها خودروهای مدرن را به دو برابر قیمت آن در جهان می خرند و جدیدترین گوشی های موبایل و تبلت ها را به دست می گیرند. در عسلویه، گوشی های کارگران از موبایل مهندسان جدیدتر و گران تر است.
مردم ایران مانند زامبی ها زندگی می کنند. زامبی، انسانی است که هدف و آرزو ندارد و فقط صبح را به شب می رساند و شب خود را به صبح روز بعد پیوند می زند. زامبی، معنای عشق و دوست داشتن را نمی فهمد. همان زامبی ها پشت میز می نشینند تا برای دیگران تصمیم بگیرند. چیزی که مردم ایران آن را «زندگی» معنی کرده اند، زندگی نیست. آنها یکدیگر را دوست ندارد. بیشتر آنها زامبی هستند. زامبی ها، پول پرست هایی هستند که روی هر چیزی قیمت می گذارند و زندگی را فقط از زیر گلو تا سر زانوهایشان می بینند.
فقط زامبی ها هستند که در استادیوم و پارک به تماشای اعدام می نشینند. زامبی ها هستند که وقتی پشت فرمان اتومبیل می نشینند وحشی می شوند و با خوی حیوانی خود رانندگی می کنند. تنها زامبی ها هستند که کارخانه تاسیس می کنند و آب کاه را داخل شیشه می ریزند و به جای آبلیمو روانه بازار می کنند. زامبی ها هستند که پراید را تولید می کنند و می خرند و سوار می شوند و خودشان و دیگران را می کشند. زامبی ها، کودکان را نمی بینند و نمی خواهند به این اهمیت بدهند که فکر و شعور و استعداد فرزندان شان چطور رشد خواهد کرد.
بعد از 14 سال خبرنگاری، از کشتن بزرگسالان زامبی خسته شده ام. می خواهم تلاش کنم تا کودکان امروز، زامبی های آینده نباشند. به همین دلیل از 23 بهمن ماه شغلم را تغییر می دهم تا بتوانم با تمام توان و انرژی که دارم، برای بچه ها وقت بگذارم. تمام تجربیاتی که در این سال ها کسب کردم را در این راه به کار می گیرم تا کودکان زامبی نشوند. می دانم که زامبی ها مقابل من ایستادگی خواهند کرد، اما شات گان برای همین مواقع ساخته شده است.

مراجعة جهاز سامسونج جلاكسي إس 5

تلقّى العرب الكتابة وهي على حالة من البداوة الشديدة، ولم يكن لديهم من أسباب الاستقرار ما يدعو إلى الابتكار في الخط الذي وصل إليهم، ولم يبلغ الخط عندهم مبلغ الفن إلا عندما أصبحت للعرب دولة تعددت فيها مراكز الثقافة ونافست هذه المراكز بعضها بعضاً على نحو ما حدث في الكوفة والبصرة والشام ومصر؛ فاتجه الفنان المسلم للخط يحسّنه ويجوّده ويبتكر أنواعاً جديدة منه.

وقد كان العرب يميلون إلى تسمية الخطوط بأسماء إقليمية لأنهم استجلبوها من عدة أقاليم فنسبوها إليها مثلما تنسب السلع إلى أماكنها؛ لذلك عُرف الخط العربي قبل عصر النبوة بالنبطي والحيري والأنباري، لأنه جاء إلى بلاد العرب مع التجارة من هذه الأقاليم. وعندما استقرّ الخط العربي في مكة والمدينة وبدأ ينتشر منها إلى جهات أخرى عُرف باسمَيهما المكي والمدني.

إلا أن الخط العربي لم يقدّر له أن ينال قسطاً من التجديد والإتقان إلا في العراق والشام، بعد أن فرغ المسلمون إلى التجويد والإبداع فيه بعد أن فتح الله عليهم البلاد، وأصبحت لهم عمارة وفنون، واحتاجوا إلى الدواوين. وما يقال عن العراق يمكن أن يقال عن الشام كذلك؛ فقد اتسعت رقعة الدولة في العصر الأموي، وأصبحت دمشق عاصمة الأمويين، وظهر في هذا العصر الترف والميل إلى البذَخ والتحضر، ونشطت حركة العمران، فظهرت الكتابات على الآنية والتحف، واعتُني بكتابة المصاحف وزَخرفتها.

وفي العصر العباسي ترسّخت الكتابة وازدهرت الخطوط وتنوعت واختص كل إقليم بنوع من الكتابة. وجدير بالذكر أن الأقلام (الخطوط) في ذلك العصر كانت تسمى بمقاديرها كالثلث والنصف والثلثين، كما كانت تنسب إلى الأغراض التي كانت تؤدّيها كخط التوقيع، أو تضاف إلى مخترعها كالرئاسي نسبة إلى مخترعه. ولم تَعد الخطوط بعد ذلك تسمى بأسماء المدن إلا في القليل النادر.

وكما جعل المصريون كتابتهم على ثلاثة أنواع: الهيروغليفي (الكهنوتي)، والهيراطيقي (الدواويني)، والديموطيقي (الشعبي). كذلك كان الأمر في خطوط العصر العباسي، فكان لكل خط اختصاصات معينة، ومن ذلك قلَم الطومار: وكان مخصصاً لتوقيع الخلفاء والكتابة إلى السلاطين؛ ومختصر الطومار وكان لكتابة اعتماد الوزراء والنواب والمراسم؛ وقلَم الثلثين وهو لكتابة الرسائل من الخلفاء إلى العمال والأمراء في الولايات؛ وقلم المدور الصغير وهو لكتابة الدفاتر، ونقل الحديث والشعر؛ وقلَم المؤامرات لاستشارة الأمراء ومناقشتهم؛ وقلَم العهود لكتابة العهود والبيعات؛ وقلَم الحرم للكتابة إلى الأميرات؛ وقلم غبار الحلية لكتابة رسائل الحمام الزاجل.

[review]

مراجعة جهاز سامسونج جلاكسي نوت

الخط العربي من البداوة إلى الفنون

تلقّى العرب الكتابة وهي على حالة من البداوة الشديدة، ولم يكن لديهم من أسباب الاستقرار ما يدعو إلى الابتكار في الخط الذي وصل إليهم، ولم يبلغ الخط عندهم مبلغ الفن إلا عندما أصبحت للعرب دولة تعددت فيها مراكز الثقافة ونافست هذه المراكز بعضها بعضاً على نحو ما حدث في الكوفة والبصرة والشام ومصر؛ فاتجه الفنان المسلم للخط يحسّنه ويجوّده ويبتكر أنواعاً جديدة منه.

وقد كان العرب يميلون إلى تسمية الخطوط بأسماء إقليمية لأنهم استجلبوها من عدة أقاليم فنسبوها إليها مثلما تنسب السلع إلى أماكنها؛ لذلك عُرف الخط العربي قبل عصر النبوة بالنبطي والحيري والأنباري، لأنه جاء إلى بلاد العرب مع التجارة من هذه الأقاليم. وعندما استقرّ الخط العربي في مكة والمدينة وبدأ ينتشر منها إلى جهات أخرى عُرف باسمَيهما المكي والمدني.

إلا أن الخط العربي لم يقدّر له أن ينال قسطاً من التجديد والإتقان إلا في العراق والشام، بعد أن فرغ المسلمون إلى التجويد والإبداع فيه بعد أن فتح الله عليهم البلاد، وأصبحت لهم عمارة وفنون، واحتاجوا إلى الدواوين. وما يقال عن العراق يمكن أن يقال عن الشام كذلك؛ فقد اتسعت رقعة الدولة في العصر الأموي، وأصبحت دمشق عاصمة الأمويين، وظهر في هذا العصر الترف والميل إلى البذَخ والتحضر، ونشطت حركة العمران، فظهرت الكتابات على الآنية والتحف، واعتُني بكتابة المصاحف وزَخرفتها.

وفي العصر العباسي ترسّخت الكتابة وازدهرت الخطوط وتنوعت واختص كل إقليم بنوع من الكتابة. وجدير بالذكر أن الأقلام (الخطوط) في ذلك العصر كانت تسمى بمقاديرها كالثلث والنصف والثلثين، كما كانت تنسب إلى الأغراض التي كانت تؤدّيها كخط التوقيع، أو تضاف إلى مخترعها كالرئاسي نسبة إلى مخترعه. ولم تَعد الخطوط بعد ذلك تسمى بأسماء المدن إلا في القليل النادر.

وكما جعل المصريون كتابتهم على ثلاثة أنواع: الهيروغليفي (الكهنوتي)، والهيراطيقي (الدواويني)، والديموطيقي (الشعبي). كذلك كان الأمر في خطوط العصر العباسي، فكان لكل خط اختصاصات معينة، ومن ذلك قلَم الطومار: وكان مخصصاً لتوقيع الخلفاء والكتابة إلى السلاطين؛ ومختصر الطومار وكان لكتابة اعتماد الوزراء والنواب والمراسم؛ وقلَم الثلثين وهو لكتابة الرسائل من الخلفاء إلى العمال والأمراء في الولايات؛ وقلم المدور الصغير وهو لكتابة الدفاتر، ونقل الحديث والشعر؛ وقلَم المؤامرات لاستشارة الأمراء ومناقشتهم؛ وقلَم العهود لكتابة العهود والبيعات؛ وقلَم الحرم للكتابة إلى الأميرات؛ وقلم غبار الحلية لكتابة رسائل الحمام الزاجل.

[review]

مراجعة سونى ريكس 100 عدسة افضل

[review]

يظن كثيرون خطأً أن الخط الكوفي قد نشأ في الكوفة، لذلك قد نسب إليها. والواقع أن هذا الخط الكوفي قد سُمي بهذا الاسم لعناية الكوفة به وليس لأنه نشأ فيها؛ حيث ازدادت حركة تهذيبه وتجميل حروفه وبهذا انفرد باسم “الخط الكوفي”. وأرجح الأقوال في تاريخ الخط الكوفي أنه اشتُقّ من الخط الحيري أو الأنبارى، وسبب تسميته بعد ذلك بالخط الكوفي لأنه خرج وانتشر في مدينة الكوفة إلى أنحاء مختلفة من العالم الإسلامي مع الجنود الفاتحين، وذلك في عصر ازدهار الكوفة.

وقد كان للكوفة نوعان أساسيان من الخطوط؛ نوع يابس ثقيل كان يسمى “الخط التذكاري”، وكان يستخدم في الكتابة على المواد الصلبة كالأحجار والأخشاب، ويتميز بالجمال والزخرفة، وكان يخلو أحياناً من النقط وترابط الحروف. ونوع ليّن تجري به اليد في سهولة، وهو الخط الذي انتهى إلى الكوفة من “المدينة” وكان يسمى “خط التحرير”، وكان مخصصاً للمكاتبات والتدوين والتأليف.

وقد نتج من المزج بين الخطين نوع ثالث يتصف بالرصانة والجمال، وهو “خط المصاحف” الذي يجمع بين الجفاف والليونة. وظل هذا الخط هو الخط المفضَّل طيلة القرون الثلاثة الهجرية الأولى.

وقد استنبطت من الخط الكوفي أنواع فنية وزخرفية، قسّمها مؤرّخو الفنون الإسلامية إلى “الكوفي البسيط”، و”الكوفي المورق”، و”الكوفي المضفر المترابط”، و”الكوفي المهندس”.

لحظه فرود اضطراری هواپیما در زاهدان

[jwplayer mediaid=”1468″]
پرواز مشهد به زاهدان حوالی ظهر شنبه، به علت باز نشدن چرخ های هواپیما مجبور به فرودگاه اضطراری در فرودگاه زاهدان شد.
به گزارش شبکه خبر؛ این هواپیما پس از مدتی پرواز در آسمان زاهدان، با مهارت خلبان و کمک نیروهای امدادی مستقر در فرودگاه به سلامت به زمین نشست.

‮ ‮یک سال مددکاری اجباری برای برلوسکونی

یعنی می شه من یه روز ببینم که اونایی که روزی مسئول بودن و قوانین رو زیر پا گذاشتن، در حال محاکمه از نوع عادلانه اش هستن.
یادم نمی ره پسری که 70 هزار تومن رو دزدید و چون رفت توی دوربین ها، محکوم به اعدام شد.
تکلیف اونایی که میلیاردها دلار رو برداشتن اما دیده نشدن چی هست ؟
تکلیف اونایی که بالاتر از پول و مال، جان رو دزدیدن و دیده نشدن چی هست ؟
لطفا این فیلم رو ببینید :

[jwplayer mediaid=”1451″]

سرمربی تیم فوتبال زنان ایران در فرانسه مربی مردان شد

AliHosseini_helena_costa_getty_nocredit

هلنا کاستا، سرمربی پرتغالی تیم ملی فوتبال زنان ایران، مربی تیم فرانسوی فوتبال مردان کلرمون فوت شد. این بالاترین موقعیت مربی‌گری در دنیای فوتبال مردان است که به یک زن سپرده می‌شود.
خانم کاستا از سال ۲۰۱۲ سرمربی تیم ملی فوتبال زنان ایران بوده است. او پیش‌تر هدایت تیم ملی زنان قطر و چند تیم باشگاهی را بر عده داشت.
این مربی ۳۶ ساله که سابقه مربیگری تیم جوانان بنفیکا را به عهده داشته از انتهای فصل رسما به کلرمون خواهد پیوست.
باشگاه تیم کلرمون که در لیگ دوی فرانسه قرار دارد با اعلام این خبر گفت: این مساله باید باشگاه را وارد دوره‌ای جدید کند.
پیش‌ از خانم کاستا، بالاترین رتبه‌ای که در فوتبال مردان به زن‌ها سپرده شده بود، مربیگری تیم ایتالیایی ویتربیس بود که در سال ۱۹۹۹ برای دو بازی به کارولینا موریکا سپرده شد. ویتربیس در سری C۱ ایتالیا رقابت می‌کرد.
خانم کاستا بین سال‌های ۲۰۰۸ تا ۲۰۱۱ برای سلتیک استعدادیابی می‌کرده است.
سخنگوی باشگاه سلتیک در مورد هلنا کاستا می‌گوید: “او کارش را در باشگاه ما بسیار عالی انجام داد و می‌دانم که با ما کار کرد، با تعهد و فداکاری کار در باشگاه جدیدش را هم در بالاترین کیفیت به انجام خواهد رساند.”
نجات بلقاسم، وزیر امور زنان، جوانان و ورزش فرانسه در واکنشی به این خبر در توئیترش نوشت: “آفرین به کلرمون فوت برای درک این مطلب که موقعیت دادن به زنان، آینده فوتبال حرفه‌ای است.”
ورونیک سولیه، رئیس باشگاه حامیان، کلرمون در مورد این خبر گفت: “اول که بیانیه باشگاه را خواندیم تعجب کردیم، اما خوب که فکر می‌کنیم می‌بینیم که این خبر ما را خوشحال می‌کند.”
او در ادامه افزود: بنا به گفته مربیان دیگر، مدیریت پسرها در تیم میتواند مشکل باشد، تحت تعلیم مربی زن امکان این هست که کارشان را خیلی جدی نگیرند.
هلنا کاستا ۱۳ سال هدایت تیم جوانان نفیکا را بر عهده داشت. او همچنین برنده دو عنوان قهرمانی در لیگ فوتبال زنان شده است و تیم اودیولاس را در سال ۲۰۰۹ به قهرمانی لیگ دسته دو پرتغال رساند و باعث ارتقاء این تیم به دسته بالاتر شد.
تیم ملی فوتبال زنان قطر در سال ۲۰۱۲ با مربیگری هلنا کاستا با پیروزی ۴-۱ مقابل مالدیو به اولین موفقیت بین‌المللی رسید. اما در عین حال در رساندن تیم ملی فوتبال زنان ایران به جام جهانی ۲۰۱۵ ناموفق عمل کرد.
کلرمونت فوت، چهاردهمین تیم لیگ دسته دو فوتبال فرانسه است.

منبع : BBC فارسی

نجات سگ توسط هلکوپتر ( بالگرد )

داستان جالبیه ها، من که لذت می بینم وقتی می بینم توی یه جامعه و یا کشوری، بشر و سازمان های دولتی که مسئول امنیت جانی مردم اشون هستن، اینطور برای نجات یک حیوان و یا سگ تلاش و یا هزینه می کنن.
انسان این حس رو می کنه که وقتی به جان یک حیوان دیگه این همه ارزش قائل هستن، چه احترام و ارزشی به جان و رفاه جامعه انسانی خودشون دارن.
کمک کردن ذاتاً زیبا هست چه برسه این حس به پای یک سگ گذاشته بشه
فیلم زیر رو ببینید لطفا تا متوجه عرایض من بشین:

 

۱۰ رمز موفقیت به روایت ریچارد برانسون

علی حسینی-ریچارد برانسون 01

ریچارد برانسون در شانزده سالگی تحصیل را رها کرد و با کمک یکی از دوستانش مجله “دانش آموز” را راه انداخت. او بعدها، در دهه ۱۹۷۰، کمپانی “ویرجین رکوردز” را تاسیس کرد و مؤسس شرکت “ویرجین گروپ” هم هست. او در دهه ۱۹۸۰ شرکت هوایی “ویرجین آتلانتیک” را به وجود آورد و دهه ۱۹۹۰ شاهد “ویرجین موبایل” و “ویرجین ترین” نیز بود.
او یکی از موفق ترین بازرگانان در انگلستان و نمادی از کارآفرینی است. جدیدترین پروژه او “ویرجین گلکتیک” است که او امیدوار است روزی به یک شرکت گردشگری فضایی بدل شود.
این شما و این ده درس برتر او برای موفق بودن:
۱ – رویاهایتان را دنبال کنید و به خود شک نکنیدرؤیاهای خود را دنبال کنید، درگیر زندگی و چیزهای جدیدی شوید که برایتان جالب است. اگر می‌خواهید کار و کسبی به راه بیاندازید، مطمئن شوید که درباره سرگرمی مورد علاقه یا موضوعی باشد که برایتان جذاب است.
این‌طوری زندگی بهتری خواهید داشت. هدفتان انجام کاری، صرفاً برای پول درآوردن، نباشد.

علی حسینی-ریچارد برانسون 02

برانسون برای مجله خود برای افراد و مشاهیر بسیاری نامه فرستاد و بسیاری از آن‌ها دعوت او برای مصاحبه را پذیرفتند

فکر می‌کنم خیلی از افراد ایده‌های خیلی خوبی در ذهن دارند، ولی افراد اندکی می‌روند و واقعاً ایده‌هایشان را اجرا می‌کنند.
خیلی افراد هستند که به این فکر می‌کنند که حتماً فرد دیگری قبلاً این کار را کرده، یا هیچ وقت نمی‌توانی پول لازم برای این کار را فراهم کنی و یا اینکه در زندگی نباید خطر کرد.
دست آخر کسانی شانس یک زندگی هیجان انگیز و پر ارزش را خواهند داشت که می‌گویند همین الان می‌روم و این کار را می‌کنم.
۲ – یک تغییر مثبت بوجود بیاورید و یک کار خوب بکنیداگر می‌خواهید یک کارآفرین بشوید، اولین چیز لازم این است که ایده ای داشته باشید که بتواند تغییری مثبت در زندگی دیگران ایجاد کند. کسب و کار یعنی همین.
اگر صاحب کار و کسبی باشید، در موقعیتی هستید که بتوانید تغییرات بزرگی در این دنیا ایجاد کنید.
به نظر من این برای کارمندان یک شرکت هم خوب است، که از کار کردن در شرکتی که می‌دانند در دنیا کارهای خوبی انجام می‌دهد لذت ببرند.
۳ – به ایده‌هایتان ایمان داشته باشید و در کار خود از همه بهتر باشیدشما قطعاً باید به ایده‌های خود ایمان داشته باشید. اگر شخص احساس خوبی نسبت به کاری که می‌کند نداشته باشد و به آن افتخار نکند، انگیزه‌ای برای هیچ کاری نمی‌ماند. باید علاقه شدیدی به کاری که می‌خواهید بکنید داشته باشید و بتوانید دیگران را هم به آن علاقمند کنید.

علی حسینی-ریچارد برانسون 03

شرکت موسیقی برانسون در ابتدا کار خود را با پذیرش سفارش‌های پستی آغاز کرد

اگر یک ایده، ایده خوبی باشد، باید بتوانید آن را در دو یا سه جمله توضیح دهید و دو سه جمله خیلی راحت پشت یک پاکت نامه جا می‌شود.
اگر بنا نبود خط هوایی من از همه خطوط هوایی بهتر باشد، دلیلی برای راه اندازی آن نداشتم. باید اطمینان کنید که همه جنبه‌های کاری که می‌خواهید بکنید، از رقیب هایتان بهتر باشد.
۴ – لذت ببرید و هوای تیم تان را داشته باشیدمن ۱۰۰ درصد معتقدم که لذت بردن از کار بسیار مهم است، و اگر از کاری لذت نمی برید یعنی وقت آن رسیده که به سراغ کار دیگری بروید. از راس تا پایین چرخه اداری باید از کارشان لذت ببرند تا فضای کاری دلچسبی ایجاد شود.
اطمینان حاصل کنید که کسانی شرکت شما را اداره می‌کنند که عمیقاً به مردم اهمیت می‌دهند، به بهترین جنبه افراد دقت می‌کنند و در عوض انتقاد کردن، تشویق می‌کنند.
انسان‌ها چندان هم با گل‌ها فرق نمی‌کنند. اگر به یک گل آب بدهید شکوفا می‌شود و اگر آب ندهید، می خشکد و می‌میرد، من معتقدم که انسان‌ها هم همین گونه اند.
۵ – بیخیال نشویدبیخیال نشدن اهمیت بسیار زیادی دارد. در ماجراهایی که من داشته‌ام، مثلاً وقتی می‌خواستم با بالن از اقیانوس آرام بگذرم، موقعیت های بسیاری بوده که در آن‌ها فکر کنم احتمال زنده ماندنم ناچیز است.

علی حسینی-ریچارد برانسون 04

برانسون در سال ۱۹۸۹، آویزان به پایین یک هلیکوپتر وارد جزیره نکر شد تا با همسرش جون تمپلتن ازدواج کند

کارآفرینی بی شباهت به ماجراجویی نیست. شما با موقعیت های بسیاری روبرو خواهید شد که راه پس و پیش ندارید و باید روز و شب کار کنید تا به مشکلات مختلفی که سر راه یک شرکت قرار می‌گیرد غلبه کنید. روز بعد خود را جمع و جور کنید و سراغ کارهای دیگر بروید.
فکر می‌کنم من نسبتاً در مواجهه با شکست موفق باشم؛ معمولاً نمی‌گذارم ذهنم را برای بیش از یکی دو ساعت مشغول کند و هر آنچه در توانم باشد را صرف پرهیز از اشتباهات گذشته می‌کنم.
۶ – لیست های متعدد درست کنید و برای خود چالش های جدید ایجاد کنیدمن لیست های بسیاری برای خودم تهیه می‌کنم، چون فکر می‌کنم توجه به جزئیات کوچک است که یک شرکت استثنایی را از یک شرکت متوسط متمایز می‌کند. جزئیات خیلی مهم است و من فکر می‌کنم تعیین چالش ها و اهداف جدید برای خود هم مهم است.
معتقدم که ابتدای سال زمان خوبی است برای اینکه اهداف پیش روی خود در طول سال را بنویسید. اگر خود را سازماندهی نکنید و آنچه می‌خواهید بدست بیاورید را ننویسید، خطر آن وجود دارد که زمان از چنگتان برود و چیزی زیادی به دست نیاورده باشید.
۷ – برای خانواده تان زمان بگذارید و سپردن کارها به دیگران را بیاموزیدیکی از اولین کارهایی که به عنوان یک کارآفرین باید کرد، آموختن هنر سپردن کارها به دیگران است. کسانی را پیدا کنید که در اداره روزانه یک شرکت از شما بهتر باشند و با این کار وقت خود را، برای فکر کردن به موضوعات مهم‌تر و وقت گذراندن با خانواده، آزاد کنید.

علی حسینی-ریچارد برانسون 05

برانسون دو فرزند دارد: هالی و سام

این کار، مخصوصاً اگر فرزند دارید، خیلی مهم است. آنها تنها چیزی هستند که وقتی شما بروید از شما باقی می‌ماند.
من می‌دانم که کارآفرین موفقی ام، ولی مطمئن نیستم که می توانستم مدیر خیلی موفقی هم باشم. ذهن من همیشه به آینده فکر می‌کند و به ساختن چیزهای جدید فکر می‌کنم.
فکر می‌کنم بهتر است به مجرد اینکه چیزی را راه انداختم، فرمان آن را به فرد دیگری بسپارم. می‌توانم بروم و بیایم و کمی دردسر هم برای کارمندانم ایجاد کنم، ولی بهتر است کسب و کار روزانه را به فرد دیگری محول کنم.
۸ – تلویزیون را خاموش کنید، بروید بیرون و کاری بکنیدمادرم، ما را طوری تربیت کرد که برویم بیرون و برای خودمان کاری بکنیم، نه اینکه بنشینیم و کارهای دیگران را تماشا کنیم و تلویزیون نگاه کنیم. به نظرم این روش تربیتی خوبی بود. من زمان زیادی را با فرزندانم در جزایر کارائیب گذرانده ام و در آنجا هیچ وقت تلویزیون نگاه نمی‌کنیم.
جزیره نکر (در جزایر ویرجین بریتانیا) جایی است که در آن خود را از دنیای بیرون جدا می‌کنم و می‌توانم دغدغه هایم را فراموش کنم. ولی کارهایی که می‌کنم آن‌قدر به نظرم جذاب، با‌ارزش و هیجان انگیز است که هیچ وقت نمی‌خواهم کامل فراموششان کنم. چون خود را در جایگاه قدرتمند و چالش برانگیزی می‌بینم و نمی‌خواهم این موقعیت را هدر بدهم.
۹ – وقتی از شما بد می‌گویند، نشان دهید که اشتباه می‌کنند

علی حسینی-ریچارد برانسون 06

برانسون جلوی عکس بزرگی از “اسپیس شیپ ۲” فضانورد تجاری او در حال انجام آزمایش‌های فنی در بیابان موهاوی در کالیفرنیا است

افرادی هستند که به لباس افراد موفق آویزان می‌شوند و سعی می‌کنند با استفاده از نام آن‌ها چند کتاب بفروشند. چندان دلچسب نیست، ولی می‌دانید که اگر از آنها شکایت کنید و سر و صدا براه بیاندازید، فقط فروش کتابشان را بیشتر خواهید کرد. برای هم من هنر نادیده گرفتن چنین افرادی را آموخته‌ام.
به نظرم بهترین کار این است که به هر شکلی که می‌شود، اشتباه بودن گفته‌های آنان را نشان دهید. مثلاً کتاب خاصی (“برانسون: پشت نقاب” اثر تام باور)، می‌گوید که برنامه فضایی ما عملی نیست، در سال جاری اشتباه بودن ادعای آنها را ثابت خواهیم کرد.
۱۰ – کاری را بکنید که به آن عشق می ورزید و در آشپزخانه تان یک مبل داشته باشیدشما فقط یک بار زندگی می‌کنید، پس اگر من بودم، کاری را می‌کردم که بتوانم از آن لذت ببرم. شاید گفتنش از سوی من که مالک یک جزیره کوچک در کارائیب هستم کمی باور‌نکردنی باشد، ولی وقتی به آن جزیره می‌رویم، بیشتر وقت‌مان را در آشپزخانه می‌گذرانیم.
حقیقت این است که تا وقتی که آشپزخانه شما جای کافی برای یک مبل داشته باشد و شریکی در زندگی داشته باشید که به او عشق می ورزید، لزوماً به دیگر ملحقات زندگی احتیاجی ندارید.
پس اگر مشغول کاری هستید که به آن شدیداً علاقمندید، زندگی بسیار لذت بخش تری را برای شما به ارمغان می‌آورد تا اینکه صرفاً برای پول کار کنید.

ﻣﯿﺪﻭﻧﯽ ﻣﻦ ﭘﺴﺮ ﮐﯿﻢ ?

علی حسینی_پدر

 

ﺗﺤﻮﯾﻞ ﺩﺍﺭ ﺑﺎﻧﮏ ﺑﻮﺩﻡ !
ﯾﻪ ﺭﻭﺯ ﯾﻪ ﭘﺴﺮ ﺑﭽﻪ ﺍﯼ ﯾﻪ ﻗﺒﺾ ﺍﻭﺭﺩ ﺁﺧﺮﺍﯼ ﺳﺎﻋﺖ ﺑﺎﻧﮑﯽ ﺑﻮﺩ ، ﮐﻪ ﺍﯾﻨﻮ ﭘﺮﺩﺍﺧﺖ ﮐﻦ .
ﺑﻬﺶ ﮔﻔﺘﻢ ﭘﺴﺮ ﺟﺎﻥ ﻭﻗﺘﺶ ﮔﺬﺷﺘﻪ ﺳﺎﯾﺖ ﻫﺎﺭﻭ ﺑﺴﺘﯿﻢ ﻓﺮﺩﺍ ﺻﺒﺢ ﺑﯿﺎﺭ ﻣﻦ ﺏﺭﯾﺰﻡ !
ﮔﻔﺖ ﻣﯿﺪﻭﻧﯽ ﻣﻦ ﭘﺴﺮ ﮐﯿﻢ !
ﺑﺎﺑﺎﻣﻮ ﺑﯿﺎﺭﻡ ﻫﻢ ﻫﻤﯿﻨﻮ ﻣﯿﮕﯽ؟ !
ﮔﻔﺘﻢ ﭘﺴﺮ ﻫﺮ ﮐﯽ ﺑﺎﺷﯽ ! ﺳﺎﻋﺖ ﮐﺎﺭﯼ ﺑﺎﻧﮏ ﺗﻤﻮﻡ ﺷﺪﻩ ﻭ ﺳﺎﯾﺘﻮ ﺑﺴﺘﯿﻢ ﭘﺴﺮ ﺟﺎﻥ !
ﯾﻪ ﭘﻨﺞ ﺩﯾﻘﻪ ﺩﯾﮕﻪ ﺑﺎ ﯾﻪ ﻣﺮﺩﯼ ﺍﻭﻣﺪ ﻟﺒﺎﺳﻬﺎﯼ ﮐﻬﻨﻪ ﻭ ﭼﻬﺮﻩ ﺭﻧﺠﻮﺩﻩ
ﻓﻬﻤﯿﺪﻡ ﺑﺎﺑﺎﺷﻪ …
ﺑﻠﻨﺪﺷﺪﻡ ﻭ ﺑﻪ ﻗﺼﺪ ﺍﺣﺘﺮﺍﻡ ﺗﺤﻮﯾﻠﺸﻢ ﮔﺮﻓﺘﻢ ﻗﺒﺾ ﻭ ﭘﻮﻟﺸﻮ ﮔﺮﻓﺘﻢ ﮔﻔﺘﻢ :
ﭼﺸﻢ ﺗﻪ ﻗﺒﻀﻮ ﻣﻬﺮ ﮐﺮﺩﻡ ﺩﺍﺩﻡ ﺑﻬﺶ ..
ﮔﺬﺍﺷﺘﻢ ﺗﻪ ﮐﺸﻮ ﻓﺮﺩﺍ ﺻﺒﺢ ﭘﺮﺩﺍﺧﺖ ﮐﻨﻢ …
ﭘﺴﺮﻩ ﮔﻔﺖ ﺩﯾﺪﯼ ﺑﺎﺑﺎﻣﻮ ﺑﯿﺎﺭﻡ ﻧﻤﯿﺘﻮﻧﯽ ﻧﻪ ﺑﮕﯽ ﺑﻬﺶ !
ﺑﻌﺪﺵ ﺧﻨﺪﯾﺪ …
ﺑﺎﺑﺎﺵ ﺑﻪ ﭘﺴﺮﺵ ﮔﻔﺖ ﺑﺮﻭ ﺟﻠﻮﯼ ﺩﺭ ﻣﻦ ﻣﯿﺎﻡ
ﺍﻭﻣﺪ ﺩﺭ ﮔﻮﺷﻢ ﮔﻔﺖ ﮐﻪ ﻣﻤﻨﻮﻧﻢ ﺍﺯﺕ ﺑﺨﺎﻃﺮ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺟﻠﻮﯼ ﺑﭽﻢ ﺑﺰﺭﮔﻢ ﮐﺮﺩﯼ !
ﮔﻔﺘﻢ :
ﺑﺨﺎﻃﺮ ﺗﻮ ﻧﺒﻮﺩ ﺑﺨﺎﻃﺮ ﺑﭽﺖ ﺑﻮﺩ …
ﺍﺯ ﺩﯾﺪﮔﺎﻩ ﺑﭽﻪ ﭘﺪﺭ ﺗﻨﻬﺎ ﺗﺮﯾﻦ ﻓﺮﺩﯾﻪ ﮐﻪ ﺣﻼﻝ ﻣﺸﮑﻼﺗﻪ ﻭ ﺗﻨﻬﺎ ﺗﺮﯾﻦ ﻓﺮﺩ ﺑﺰﺭﮒ ﺗﻮ
ﺩﻧﯿﺎﺳﺖ
ﺧﻮﺏ ﻧﺒﻮﺩ ﻃﺮﺯ ﻓﮑﺮﺵ ﺗﻐﯿﯿﺮ ﻣﯿﮑﺮﺩ !
ﭘــﺪﺭ ﮐﻪ ﺑﺎﺷﯽ ﺩﺭ ﮐﺘﺎﺑﻲ ﺟﺎﻳﻲ ﻧﺪﺍﺭﻱ ﻭ ﻫﻴﭻ ﭼﻴﺰ ﺯﻳﺮ ﭘﺎﻳﺖ ﻧﻴﺴﺖ ….
ﺑﻲ ﻣِﻨَﺖ ﺍﺯ ﺍﻳﻦ ﻏﺮﻳﺒﮕﻲ ﻫﺎﻳﺖ ﻣﻲ ﮔﺬﺭﻱ ﺗﺎ ﭘﺪﺭ ﺑﺎﺷﻲ …
ﻭ ﭘﺸﺖ ﺧﻨﺪﻩ ﻫﺎﻳﺖ ﻓﻘﻂ ﺳﮑﻮﺕ ﻣﻲ ﮐﻨﻲ …