زمانیکه باید می رقصیدم تو را فریاد زدم

يارا!
زمانيكه بايد مي رقصيدم تو را فرياد زدم
زمانيكه بايد مي خنديدم تو را فرياد زدم
زمانيكه به من خنديدن، من به تو لبخند زدم
زمانيكه روي ازمن برگرداندند من با تو بودم به تو روي آورده بودم
زمانيكه آه كشيدم تو را ديدم
زمانيكه گريستم در غمخانه دلم به برق نگاه تو خنديدم
زمانيكه ناليدم در لابه لاي ناله هايم به اميدي كه در دلم شكوفا كردي دلخوش كردم
زمانيكه گفتند چرا؟ گفتم چون تو نمي خواهي تو دوست نداري تو ناراحت مي شوي تو از من نا اميد مي شوي
زمانيكه گفتم چرا؟ قهقه اي زدند و به سادگي من خنديدن
زمانيكه خواستم و ندادي گريستم اما ….خنديدم و تو را شكر كردم
زمانيكه دادي و گفتم چرا ؟ من كه نخواسته بودم ! گفتي :پيشكش تو به خاطر اينكه خنديدي وسپاس گفتي
آه خدايا!
خدايا كه كجا به دنبالت بودم و كجا خود را به من نمايان كردي !!
تو كيستي كه اين چنين با دلم بازي كردي؟ آه كه مهرهاي محبتت را خوب در دلم كاشتي
و اكنون چگونه و كجا مرا سوق ميدهي؟
باز در مسير نگاههايت مي روم و با تو مي آيم…
آينده را نمي بينم اما ديگر به وجودت در كنارم  ايمان دارم
ميدانم كه تو هستي هميشه همه جا حتي اگر من نخواهم تو هستي !
خدايا مبادا كه تو باشي و من نباشم مبادا كه تو بخواني و من نشنوم .
مبادا مبادا!

اشتراک گذاری:

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.