بایگانی ماهیانه: آوریل 2015

ای خدا! درجعبه ات چه داری ؟

این طور که توی شبکه های اجتماعی می گفتن، متن زیر برنده جایزه beautiful life در آلمان شده
حتی اگر برنده هم نشده باشه و یه آدم بی سواد ژنده پوش هم اون رو نوشته باشه فرقی نمی کنه
ارزش خوندن رو داره
مردی درحال مرگ بود
وقتیکه متوجه مرگش شد، خدا رابا جعبه ای دردست دید
خدا :
وقت رفتنه
مرد :
به این زودی؟
من نقشه های زیادی داشتم
خدا :
متاسفم ولی وقت رفتنه
مرد :
درجعبه ات چی دارید؟
خدا :
متعلقات تورا
مرد :
متعلقات من؟
یعنی همه چیزهای من ؛
لباسهام پولهایم و ـ ـ ـ
خدا :
آنهادیگر مال تو نیستند، آنهامتعلق به زمین هستند
مرد :
خاطراتم چی؟
خدا :
آنهامتعلق به زمان هستند
مرد :
خانواده و دوستانم؟
خدا :
نه ، آنهاموقتی بودند
مرد :
زن و بچه هایم؟
خدا :
آنهامتعلق به قلبت بود
مرد :
پس وسایل داخل جعبه حتما بدنم هستند؟
خدا :
نه ؛ آن متعلق به گردوغبار هستند
مرد :
پس مطمئنا روحم است؟
خدا :
اشتباه می کنی، روح تو متعلق به من است
مرد بااشک درچشمهایش و باترس زیاد
جعبه را از دست خدا گرفت و بازکرد ؛
دید خالی است!
مرد دل شکسته گفت :
من هرگز چیزی نداشتم؟
خدا :
درسته ، تومالک هیچ چیز نبودی!
مرد :
پس من چی داشتم؟

خدا :

لحظات زندگی مال توبود ؛
هرلحظه که زندگی کردی مال توبود .
زندگی فقط لحظه ها هستند

قدر لحظه هارا بدانیم و لحظه هارا دوست بداریم.

قضاوت/فیلم کوتاهی که هزار بار باید دید

رامبد جوان در یکی از برنامه های خوب تلویزیونی به نکته زیبایی اشاره کرد که باعث شد چندین بار این صحنه رو ببینم
کاری ندارم که بعضی از آدم های خوب و بد، مشهور و ساده، وقتی جلوی دوربین قرار می گیرن جملاتی از زبان اونها خارج می شه که باید در بزرگترین کتاب های فلسفی نوشت اما بنده جدا از این موضوع واقعا از این صحنه لذت بردم و کاری ندارم فکر واقعی ایشون هست یا نیست. چیزی که مهم هست این هست که اگر به این جملات واقعا عمل بشه و عمل کنیم، بزرگترین دغدغه های بشریت از بین می ره

لطفا این صحنه رو چند بار ببینید:

توماس ادیسون، کودکی کودن

ادیسون به خانه بازگشت یاد داشتی به مادرش داد
گفت : این را آموزگارم داد گفت فقط مادرت بخواند
مادر در حالی که اشک در چشمان داشت برای کودکش خواند:
فرزند شما یک نابغه است واین مدرسه برای او کوچک است آموزش او را خود بر عهده بگیرید
سالها گذشت مادرش از دنیا رفته بود  روزی ادیسون که اکنون بزرگترین مخترع قرن بود در گنجه خانه خاطراتش را مرور میکرد برگه ای در میان شکاف دیوار اورا کنجکاو کرد آن را دراورده و خواند
نوشته بود : کودک شما کودن است از فردا اورا به مدرسه راه نمی دهیم
ادیسون ساعتها گریست
و در خاطراتش نوشت :
توماس آلوا ادیسون
کودک کودنی بود که توسط یک مادر قهرمان به نابغه قرن تبدیل شد