بایگانی دسته: دل نوشته

بگذار سر به سینه ام

بگذار سر به سینه من تا که بشنوی
آهنگ اشتیاق دلی دردمند را
شاید که بیش از این نپسندی به کارعشق
آزار این رمیده سر در کمند را
بگذار سر به سینه من تا بگویمت
اندوه چیست عشق کدام است غم کجاست
بگذار تا بگویمت این مرغ خسته جان
عمریست در هوای تو از آشیان جداست
بگذار تا ببوسمت ای نوشخند صبح
بگذار تا بنوشمت ای چشمه شراب
بیمار خنده های توام بیشتر بخند
خورشید آرزوی منی گرمتر بتاب
دلتنگم آنچنانکه اگر بینمت به کام
خواهم که جاودانه بنالم به دامنت
شاید که جاودانه بمانی کنار من
ای نازنین که هیچ وفا نیست با منت

مرگ

سرخپوست پيري مي گفت: ” مرگ، هميشه پشت سرت هست، يك متري به عقب، سمت چپ … هميشه دنبالت مياد
فاصله شو حفظ مي كنه، اما … هر آن ممكنه دست دراز كنه و شونه ات رو لمس كنه.”
همون پير جاي ديگه اي مي گفت: ادامه‌ی خواندن

نزدیکه نزدیک

نزدیکه نزدیک……آرومه آروم….زیبای زیبا…….
اما نشونه دیگه لازم نیست
فقط دست بذار روی قلبت و احساسش کن…..
احساس کن که با هر تپش قلبت….یه حس …..یه چیزی مثل نور توی تموم رگهات جریان پیدا میکنه ….

ارسال مطلب : شبنم

دانه ای که سپیدار بود

دانه کوچک بود و کسی او را نمی دید. سال های سال گذشته بود و او هنوز همان دانه ی کوچک بود.
دانه دلش می خواست به چشم بیاید اما نمی دانست چگونه. گاهی سوار باد می شد و از جلوی چشم ها می گذشت. گاهی خودش را روی زمینه ی روشن برگ ها می انداخت و گاهی فریاد می زد و می گفت: ادامه‌ی خواندن

نمی خواستم این طور بشه

تو الان خوشبختی و خوشبخت باش
عشق و دل، ما را فراموش کرده است
روز جدایی است
تو به من و آینده من فکر نکن
تو خودت رو نگران چیزی نکن
وقتی من گریه می کنم تو خودت رو ناراحت نکن ادامه‌ی خواندن