مرگ

سرخپوست پيري مي گفت: ” مرگ، هميشه پشت سرت هست، يك متري به عقب، سمت چپ … هميشه دنبالت مياد
فاصله شو حفظ مي كنه، اما … هر آن ممكنه دست دراز كنه و شونه ات رو لمس كنه.”
همون پير جاي ديگه اي مي گفت:
” هر كاري كه مي كني فكر كن آخرين عملت هست، آخرين نبردت روي زمين … آخرين يادگاري ! ”
همه شور زندگي ام اما …
انگشتاي مرگ رو كه تا شونه ام چند بندي فاصله نداره، دمادم حس مي كنم
مي انديشم كاري كه تو اون لحظه مي كنم، شايد آخرين باشه …
آخرين نبردم روي زمين … آخرين كلام … آخرين يادگاري!
اما…
واژه از پسِ واژه مياد و نبرد، پسِ نبرد ميره
و آفتاب ميشه و غروب مياد و روزي ديگه و نبردي ديگه و كلامي ديگه

همينه كه بدعادت ميشم

هرشب كه پلك مي بندم، خيالم تخته كه سحر، دوباره پلك باز مي كنم
خاطر جمعم كه فردا خورشيد سرجاشه و جهان مي چرخه و دوستان هستن و زمان سخاوتمنده!
زمان اما…
ميگذره … خسيس ميشه … كم مياد !
و ما مي مونيم و كارهاي نكرده، واژه هاي ننوشته، حرفهاي نگفته، لبخندهاي نشكفته
زندگي ، چرخه ي بي انتهاي تولد و مرگه
يكي ميره، يكي مياد … ما نظاره گريم تا نوبت مون بشه … آغازِ يكي، پايانِ ديگريست
اما …
جاي خاليِ اينو، اون پـُـر نمي كنه…
هرگز … هرگز
از اين روست كه يكي مون كه ميره … دردش وجودمونو مي گيره
نميدونيم كجا ميرن …
يكي مون كه رفت … تنهاتر ميشيم
دردمون مشتركه، و آنچه در هزاره ي نو از انسانيتمون باقيه … همين حسِ مشترك هست

مرگ در راهه
پشت سر، يك متري به عقب، سمت چپ …
تا دست نياورده لمسم كنه بايد كاري كنم
كاش مي دونستم قرارِ دقيقِ تماسِ انگشتاش رو با شونه ام !
شايد وقت شناس مي شدم … و هرلحظه رو دوبار مي زيستم
اما نه…
بذار ندونم، بذار دنبالم بـــِـدُوِه، بذار سايه ي دستش رو تو هرگام كه برمي دارم، كنارم ببينم تا باور كنم :
آخرين يادگارمون شايد … سلامي باشه كه به همسايه ي عبوس كرديم
آخرين اثر شايد … لبخندي باشه كه به رهگذري تابونديم
آخرين نبردمون شايد … شبنمي يا باروني باشه بر كبودِ تنهايي ، قطره اشكي شايد باشه از سرِ شوق
يا كلامي پرمهر … يا دست ياري !

هر عمل، شايد آخرين باشه … پس نيك !
هر سلام، شايد آخرين باشه … پس با لبخندي، همراه !
هر نگاه، شايد آخرين باشه … پس تنگاتنگ !
هر رابطه، شايد آخرين باشه … پس رنگارنگ

اشتراک گذاری:

3 فکر می‌کنند “مرگ

  1. مریم

    هنگامی که به نماز می‌ایستی آنچنان نماز بخوان كه گويي اين آخرين نماز توست.امام سجاد(ع)

  2. Alivaram نویسنده

    کلا اگر قراره با چیزی روبرو بشیم؛ بهتره که میزبان خوبی باشیم – اینطوری هم به مهمان خوش می گذره همه به به میزبان – میزبانی که به زودی میهمان می شه

  3. فرشته

    مرگ واسه آدمهایی که بهش فکر می کنند یا اینکه به نوعی باهاش زندگی می کنند چیز لذت بخشیی؛ یه چیز غریب که هر لحظه رو به آرزوی کشف اون سپری میکنند.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.