بدون شک تا به حال بارها و بارها شده که به خودتون گفتين که اگر به من بگن بيشتر از 2 ساعت يا 2روز يا 2 ماه زنده نيستی چی کار می کنم؟
خب عموماً هم همه ما جوابهای تقريباً مشابه ای داريم که نتيجش کارهای خوب، انجام دادن کارهائی که دوست داشتيم انجام بديم ، اما وقت نمی شد، کارهائی که رضايت خدا را داشته باشه و بالاخره اينکه کاری که با انجام دادن اون حداقل بتونيم اون دنيامونو بخريم.
چرا بايد ما کارهامونو نگه داريم برای 2 ساعت آخر، برای 2 روز آخر و يا برای 2 ماه آخر، اصلاًچطور بايد ما در اين فرصت کم ، کارهائی که دوست داشتيم انجام بديم ، اما وقت نمی شد رو انجام بديم؟ مگه 2 روز و 2 ساعت و 2 ماه خيلی وقت هست؟ که الان ياد اون می افتيم که بايد انجام بديم؟
باور کنيد بيش از اين ها هم وقت نيست!
شما بيانديشيد 2 سال و يا 20 سال و حتی 200 سال! آيا نبايد سفر را آغاز کرد؟ آيا نبايد رفت؟
چرا برای خوبی به دنبال بهانه هستيم؟ ما که می دانيم رضايت خدا رضايت قشنگی است ، پس چرا بخشش ها را نگاه داشتيم برای روز آخر؟
چرا خوبی کردن را گذاشتيم برای روز آخر؟ چرا نگاه کردن به دخترکی که دور خود می گردد تا سنجاق سری که مادرش از همسايه قرض گرفته تا دخترش برای مهمانی امشب از آن استفاده کند را پيدا کند را برای روز آخر گذاشته ايم؟
چرا نگاه کردن به زنده شده گل های زمين را برای روز آخر گذاشته ايم؟
چرا برای انتقام، هر چه باشد همان لحظه تدبير می کنيم و برای بخشش بايد روزها و ماه ها صبر کرد و هزار واسطه آورد؟
چرا قبول کردن آنکه همه انسانها اشتباه می کنند، و بايد انها را بخشيد را برای روز آخر گذاشته ايم؟
چرا زخمهای روزگار را همان روز و يا همان ساعت می شماريم، اما خوبيها را برای روز اخر می گذاريم؟
چرا فکر کردن به اتفاقات هر روز خود را، همان شب، در بستر خواب انجام ندهيم و چگونه فکر کردن به تمام عمر خود را که چه کرده ايم را 2روزه يا 2 ماهه انجام دهيم؟
چرا به طلوع و غروب بايد الان نگاه کنم که وقت زيادی ندارم؟ پس چرا تمام عمر روشن و خاموش شدن آسمان را نديديم؟
چرا سکوت در مقابل فريادهای همکارمان ، برادرمان، عابر خيابان و … را از روز اول آغاز نکرديم؟
چرا بايد الان که می دانم بايد زود بروم به آن می انديشم که چرا نيانديشيده ام؟
چرا الان بايد ساکت شوم و با ديد بازتر به اطرافم نگاه کنم؟
چرا از پير زنی که به درب نگاه می کند تا نه فرزند نامردش، بلکه نوه کوچکش را ببيند بايد الان احوال پرسی کنم؟
چرا الان بايد در گرمای خانه ناگهان سردم شود؟ چرا که به ياد کودک 12 ساله ای افتادم که در پارک سر خيابانمان بر روی نيمکت خوابيده است؟
چرا بايد الان بيانديشم که انفاق کنم ؟
چرا بايد الان به ياد مادری باشم که در خانه سالمندان در انتظار سفر است؟
چرا بايد الان به چرا ها بيانديشم؟
دوستان من مگر غير از اين است که ما بايد برويم؟
چرا از الان فکر نکنيم که 2 ساعت ، 2 روز، 2 ماه و يا 2 سال و حتی 20 سال ديگه بيشتر زنده نيستيم؟
به فکر صندلی قدرت نباشيد! چرا که اين ساده ترين واژه برای فريب من و تو هست؛ اگر فکر کنيد که ديگری بايد تو را به قدرت برساند؛ سخت در اشتباهيد؛ بايد انديشه ما بهتر بودن در هر شرايطی باشد.
بياييد هميشه خودمون رو يه مسافر بدونيم و کوله بار خوبی رو جمع کنيم!
دوست من ! از همين حالا طوری بخواب، طوری نفس بکش، طوری ببخش، طوری نگاه کن، طوری زنده باش، طوری حرف بزن که گوئی صور سفر را دميده اند!
اگر 2 ساعت دیگه بمیرم ! !
اشتراک گذاری:
اگه من فقط 2 ساعت وقت داشتم تواین2 ساعت به همه sms میزدم و میگفتم دوستشون دارم. بعدشم گوشیم رو خاموش میکردم و میخوابیدم که تو خواب و باآرامش بمیرم…