شب کریسمس بود و هوا، سرد و برفی.
پسرک، در حالیکه پاهای برهنهاش را روی برف جابهجا میکرد تا شاید سرمای برفهای کف پیادهرو کمتر آزارش بدهد، صورتش را چسبانده بود به شیشه سرد فروشگاه و به داخل نگاه میکرد.
در نگاهش چیزی موج میزد، انگاری که با نگاهش ، نداشتههاش رو از خدا طلب میکرد، انگاری با چشمهاش آرزو میکرد.
خانمی که قصد ورود به فروشگاه را داشت، کمی مکث کرد و نگاهی به پسرک که محو تماشا بود انداخت و بعد رفت داخل فروشگاه. چند دقیقه بعد، در حالیکه یک جفت کفش در دستانش بود بیرون آمد.
– آهای، آقا پسر!
پسرک برگشت و به سمت خانم رفت. چشمانش برق میزد وقتی آن خانم، کفشها را به او داد.پسرک با چشمهای خوشحالش و با صدای لرزان پرسید:
– شما خدا هستید؟
– نه پسرم، من تنها یکی از بندگان خدا هستم!
– آها، میدانستم که با خدا نسبتی دارید!
اشتراک گذاری:
خدا نماینده رو زمین زیاد داره
ولی همه نماینده هاش حافظه خوبی ندارن و بعضی وقتا یادشون میره که واسه چی اومدن و واسه چی زندن و واسه چی ….
کاش ما یادمون بمونه و فقط وقتی اینها رو می خونیم یا دمون باشیم باید نماینده خوبی باشیم
درود
وبلاگ پر محتوایی دارید اگه اجازه بدید لینکتون کنم
پایدار باشید
بدرود
خدايي كه گاهي حواسمان به او نيست جايي همين نزديكي هاست..
بزرگييش را مي ستايم و با تمام وجود به بزرگيش ايمان دارم
خداي مهربانم ممنونم كه خدايي
آدمهارو نمیشه شناخت .درسته که بعضی ها نیازمند محبت مادی هستند ،اما اکثر اونها انسانهای ثروتمند یا معمولی اند یا حداقل فقیر نیستند . بهتره که، به نزدیکترین افراد نیازمند که در اطراف خود میشناسیم کمک کنیم.
che bahal
elahi bemiram ke tu donyaei ke ma darim tush zendegi mikonim cheghad az in chiza hast , cheghad bachehaei ke injuriyano ma bi tafavot az kenareshun rad mishim , nemigam khodemun shekam sirim , vali kheyli goshnetar az maham hastano ma nemibinimeshun ,…..ey baba , be omide fardaei behtar va nabudane hamchin chizaeio nadidane hamchin chizaei tu donyaei ke darim tush zendegi mikonim
خیلی دوست دارم اینووووووو