سخته توی بهار باشی و سراسر دلت زمستونی باشه، میدونی! می خوام بگم سرمای بهاری خیلی سخته
سخته توی یه کوچه پر از نور و روشنایی راه بری و احساس تاریکی و سیاهی بکنی، مردم از کنارت رد بشن و از تنهایی خیابون بترسی
سخته وقتی احساس می کنی که داری به سمت هدفت می دوی و شوق رسیدن لحظه به لحظه در کنارت باشه، اما وقتی منطقی فکر کنی ببینی شاید همه چیز یه خواب هست و یه خیال
سخته وقتی می خواهی پا بشی بری طرف یه لحظه خودت بودن که می بینی ازت یه توقع دیگه دارن
سخته وقتی می خواهی با مردم قاطی بشی و می فهمی راه اونا نه یه ذره بلکه از زمین تا هفتمین آسمون باهات فرق داره
سخته وقتی توی یه جمعی هستی و داری باهاشون خوش و بش می کنی، یهو وقتی به خودت میایی می بینی دور و بریات چی دارن میگن؟ اونا از چی حرف می زنن؟ اصلاً اینا چرا لبهاشونو اینقدر بالا و پایین می برن؟زبونی که حرف می زنن چیه؟
سخته وقتی همه به یه اتاق می گن تاریک و خاموش و سیاه، تو می گی من اینجا احساس آرامش و راحتی می کنم
سخته وقتی تمام وسایل خونه دارن از خاطرات گذشته و قدیمی باهات درد و دل می کنن یهو یکی صدات کنه و مجبور بشی درمورد ساده ترین و پیشه پا افتاده ترین مسئله بحث کنی
سخته وقتی توی یه جمعی دارن از واژه های بی وفایی، تنهایی، تاریکی، عشق، ابدیت، شادی، زندگی، پدر، مادر، آبرو، صحبت می کنن و از تو نظر می خوان، هیچ چیزی برای گفتن نداشته باشی، یا احساس کنی اونا از جوابهای تو هیچی نمی فهمن و ترجیج بدی هیچ چیزی نگی بعد بری توی دستشویی یا حموم خونتون و بی بهانه بغضت بترکه و گریه کنی
سخته کبوتر رو ببینی که داره با جفتش یا خانوادش در دنیای ساکتش حرف می زنه و می خنده اما به کسی نتونی بگی چی داری می بینی و چی داری می شنوی
سخته اما این حقیقت من هست
این حقیقت من است 2
اشتراک گذاری:
منم یاد این شعرافتادم چه دردیست در میان جمع بودن ولی در گوشه ای تنها نشستن
سلام نگار جان !
اوه نه
من بسیار خوب خوب هستم و جدا در یک دوران پر از نشاطم
اما موضوع اینه که چون نوشته های سایت قبلی ام رو نتونستم به این سایت جدید به صورت اتوماتیک انتقال بدم؛ دارم دونه دونه از سایت قدیمی وارد می کنم
خودم هم دوست ندارم این طور نوشته هام رو روی سایت بیارم اما چون بعضی از دوستان قدیمی ام این ها رو دوست دارن مجبورم که بیارمشون تا توی سرچ و یا جستجوهاشون نمایش بده
من خوبه خوبم
بازم ممنونم نگاری
نياز به تنوع اساسي داري علي جان
شما استاد مايي ، جسارت حقير رو ببخش
شنیدی که میگن یاد بدهکاریامون انداختیمون .خوب زندگی کلا ناجوره دیگه؛ حالا اشکمو دراوردی خوب شدددد ؟